حدیث فرشته من

فان مع العسر یسرا ان مع العسر یسرا

خدا به همه ما تو قرآنش وعده داده دختر نازم که بعد از هر سختی آسونی هست و 2بار هم تاکید کرده تو توی پارک سر سره سواری میکردی و شاد و خوشحال سرسره رو برعکس میرفتی بالا نازنین به امید اینکه میخوای بعد برگردی و با شادی بیایی پایین .این همین آیه هست دخترم، که میگه در سختی ها تلاش کنید و نا آمید نشین که بعدش شیرینی هست               کاش یاد من هم بماند ...
23 مرداد 1391

دیدار دریا

دوباره ما راهی مشهد شدیم برای دیدن اقوام و زیارت. این بار از سمت جاده شمال برگشتیم و تو تنی به آب زدی. این دومین شمال تو بود. چند عکس از مسافرتت برای دختر گلم اینجا به یادگار می ذارم. اللهم صل علی علی بن موسی الرضا روی حیاط خونه باباجون در حال صرف عصرانه و دیدن گنجشک ها روی درخت حدیث و پسر خاله تو راه برگشت اول به یک جایی شبیه بهشت که نه خود بهشت رسیدیم اینم یک پنجره رو به دریا  اینجا توی آلاچیق که بودیم به سمت دریا که صدای موج ها میومد اشاره می کردی بعد کنار دریا با تعجبی که داشتی صبحانه رو نوش جان فر مودی اول که گذاشتیمت رو شن ها و آب دریا به پاهای کوچیکت خورد شک زده شدی...
3 مرداد 1391

این روز های تو

این روزها خیلی تند دارن میگذرن. بر عکس که همیشه برایم روزها کند میگذشت. احساس میکنم تند تند داری بزرگ میشوی. می دانم دلم برای لحظات کوچولوییهات تنگ می شود اما چه میشه کرد. اکنون که بازیت قایم شدن زیر چادر من هست وقتی نماز می خوانم. آب که میبینی تمام دنیای کودکانت غرق شادی میشود. بیرون که میرویم دنبال میو میگردی. برمی گردیم گریه ات براه هست. دلم برای این روز ها تنگ می شود..... ...
13 تير 1391

مهمونی فرشته ها

دیروز مامان مبین همه ما رو دعوت کرد و منو تو برای اولین بار یک مسافت طولانی رو تنها رفتیم و برگشتیم و شما خیلی دختر خوبی بودی. اونجا هو خانم بودی و بد قلقی نکردی عزیزم دست خاله درد نکنه خیلی ما رو شرمنده کرد عکس های مهمونی رو برات می ذارم تا ببینی چقدر شیطونی کردی     اول ميزبان كوچولو كه هر چي داشت با بچه ها به اشتراك گذاشته بود شما و مهدی و ایلیا کلا همه این جغجغه زرده رو می خواستن که شما مثل اینکه موفق تر بودی نمایی از خونه مبین که چقدر بهم ریختیمش حدیث و سبد اسباب بازی ها    سر این جغجغه زرده که یهو تو هوا چرخید افتاد دست دخترم. حالا خاله هاش میگن نمیدونم میتونه گلیمش که ...
12 تير 1391

14 ماهگیت مبارکککککک

من یک فرشته دارم که ١٤ ماهه اومده تو خونم خیلی نازه و زیبا معصوم معصوم هنوز عطر بهشت رو میده منو مادر کرده و پدرش رو پدر و آرزوی ما رو برآورده کرده تو از ١٣ ماهگی چهار دست و پا هم میری علاوه بر اینکه نشسته جا به جا میشی عزیزم کلماتی مثل مامان که میگی آمان و بابا رو آبا و عمه رو با فتحه و کشیده میگی . قاشق و آب و توپ و الو و.... تازگی از ٢ تا پله خونه بالا میری و از مبل میگیری و میایستی هر چند که از نظر حرکتی یک کوچولو عقبی اما من میدونم که به زودی زاه میفتی چند تا عکس هم برات اینجا میزارم تا همیشه ببینم و کیف کنم   حدیث در امامزاده صالح فرحزاد وقتی پیشی رو لباست رو به مامان نشون میدی وقتی پاهاتو خطی کردی...
30 خرداد 1391

سفر به دیار عشق

عزیزکم این بار اگه درست یادم باشه برای بار پنجم رفتیم مشهد و این هفتمین سفرت بود گلم. یک بار دیگه هم رفتیم یزد و شمال. ما ١١ خرداد حرکت کردیم و ١٨ خرداد هم برگشتیم تو خیلی خوب بودی با اینکه مسیر طولانی هست. و اونجا هم اصلا اذیت نکردی . انشاالله همیشه سالم باشی گلکم  تو راه خیلی آروم و صبور بودی اما مرتب حوصلت هم سر میرفت که حق داری ..................  اینجا بین راه وایستادیم و چون باد شدید می آمد لباس پوشیده تنت کردم اول رفتیم خونه مادر جان و شما تو باغ کلی کیف کردی  در حال غذا خوردن تو باغ اینجا هم روی بهار خواب نشستی    تو حرم هم آروم بودی و بعد کلی بازی خوابیدی  تا مامان...
30 خرداد 1391

زرافه من

من نمی دونم این چیه که مامانم از شمال برام خریده . اولا ازش میترسیدم تازه الان با هاش دوست شدم اما هر چی هست برا نشستن و خوراکی خوردن چیز خوبه اما بسته به طعم خوراکیش هم داره ...
25 خرداد 1391

ثبت نام در کلاس تابستونی

من چون خیلی تو نوازندگی این وسیله که نمی دونم اسمش چیه تبحر دارم گفتم حیفه یک کلاس برا بقیه بزارم استفاده کنن اینجا یک شرح مختصر می دم . اما برا یاد گیری فوت کوزه گری باید بیان کلاس اول دستگاه رو باید کوک کرد بعد باید چوب هاشو خوب بررسی کنیم خوب باید بررسی کنین که یک اندازه باشه و هم جنسش رو خوب بررسی کنین نحوه گرفتن تو دستاتون هم باید خوب تمرین کنین حالا به مرحله نواختن میرسیم ایستاده نواختن هم جز کلاس های پیشرفتمون هست ...
25 خرداد 1391

یک روز بهاری بعد حمام

امروز یک حمام درست حسابی رفتیم و کلی آب بازی کردی بعدش هم مثل همیشه به قول بابایی کلاه خلبانیتو سرت کردم بعد کلی شیطونی خسته شدی و آماده خواب ...
10 خرداد 1391